ساریناسارینا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

قصه امدن تو به خونمون

سواحل انزلی

1392/8/14 20:03
نویسنده : شیوا
181 بازدید
اشتراک گذاری

سارینا در ساحل انزلیالان انقد از دستت عصبانیم که خدا می دونه داری همین طوری تو خونه دایی حمیدابرو ریزی می کنی بهتر صدات کنم تا بلکه تموم کنی بهت می گم بیا برام شعر بخون اونوقت اینو می خونی

سلام سلام بابا جون خسته ایی کوفته شدی چیزی لازم می داری بگو چیزی بیارم می ترسم که یکدفعه ایی تو اونجا بمیری قرص بیارم  یه روزی بود دوستم محمد اومد دم خونمون سر کوچمون گفت میای بازی کنیم گفت چرا نمی یام

شعر تو در مورد بارون

چیک چیک بارون اومد خیس خیس شدیم هی دارم گریه می کنم مامان گلوم دارو بخر تو منکه کاری نداشتم بارون می اومد چرا من سرما خوردم

مسواک

یه بچه ایی بود علی کوچولو دوست داشت که مسواک نزد و خوابید باباش گفت مسواک یزن گفت نمی خوام خوابم میاد باباش گفت واه واه واه چه دهنی همین مامی خسته شدم دخترم نمی دونم این استعدادت به کی رفته حتما  شاعر می شی اگه همین زوری ادامه بدی گلکم انارتو بخور

پسندها (1)

نظرات (0)